بی تاب توام
سلام زندگی مامانی خوبی گلم اول یه خبر بهت بدم بالاخره امروز با راهنمایی دوست نازنینم فریبا جونی
تونستم روز شمار زندگیمونو برات بزارم گلم ایشاله چند وقت دیگه روز شمار اومدن تو دل مامانی رو برات
بزارم بعدشم که روز شمار بزرگ شدنو قد کشیدنو زندگی کردنتو بزارم عمر مامانی .
دیگه برات چی بنویسم از حال خودم برات نمیگم که اگه سر دردو دلم باز بشه فکر کنم یه ده صفحه ای
بشه همین قدر برات بگم که یه دفعه ای نمیدونم چرا دلم میگره و نمیخوام هیچ کاری بکنم از بس که بهت
فکر میکنم دیگه زندگی کردن بی تو برام داره سخت میشه نمیدونم چه جوری این ٧ سال تحمل کردم
بعضی وقتا میگم کاش برگردم به عقب و اینقدر و خودمو اذیت نکنم کاش مثل این ٧ سال به خودم بگم
خوب شرایطشو نداریم و فعلا نی نی نمیخواییم ولی نمیدونم عمرو زندگی مامانی چرا از وقتی این تصمیم
بزرگ زندگیمونو گرفتیم اینقدر بی طاقت شدمو دلم میخواد هر چه زودتر بیای پیشم بهم نخندیا جیگر طلا
حس میکنم بزرگ شدم حس میکنم مهر مادری تو وجودم شعله کشیده و بدون تو نمیتونم یه لحظه زندگی
کنم میدونم اینجوری فقط دارم خودمو بابایی رو اذیت میکنم اما خودمم نمیدونم چم شده که اینقدر بیقرار
اومدنت شدم . نمیدونی چقدر این روزا بی تابم بی تاب بوییدنت بوسیدنت بغل کردنت نفس کشیدنت
لمس کردنت نوازش کردنت عزیز دل مادر بیاو این بی تابیامو تموم کن بیاو یه خط قرمز روی تمام دلتنگی و
بی تابیام بکش زودی بیا فقط زود زودبیا جیگر گوشم .