فقط واسه خودت عمرمامانی
پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
… کمی آب در لیوان می ریزد
صدایش را بلند می کند ، ” چقدر تشنه بودم ”
پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است …
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی… در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری!!!
برایت چه بخواهم ز"خدا"؟
بهترازاینکه خودش پنجره باز اتاقت باشد......
عشق,محتاج نگاهت باشد......
خلق,لبریز دعایت باشد......
دلت تابه ابد وصل خدایی باشد که در"همین نزدیکیست"
بهترازاینکه خودش پنجره باز اتاقت باشد......
عشق,محتاج نگاهت باشد......
خلق,لبریز دعایت باشد......
دلت تابه ابد وصل خدایی باشد که در"همین نزدیکیست"
مامان جونی حواست به این جمله ها باش عزیزترینم ساده از کنارشون رد نشو گلم میدونم موقعی که اینارو میخونی کاملا عاقل و بالغ شدی و خودت بهتر ازمن درک میکنی این نوشته هارو گلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی