بهاره جون مابهاره جون ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

مامان و بابای منتظر نی نی

روزمرگی منو نی نی

سلام دردونه مامانی خوبی عزیزم که میدونم خوبی گل مامان خداروشکر ازمایش غربالگری رو هم دادمو جوابشم گرفتم که همه چی  خوب بود فقط همین جفت مامانی یکم پایینه که خانوم دکتر کلا گفت استراحت کنم تا شنبه که دوباره وقت دکتر دارم برم ببینم چی میگه که فکر کنم این دفعه مرحله دوم غربالگریرو برام بنویسه خداروشکر حالم خیلی بهتره ولی سرم همچنان گیج میره که خوب فکر میکنم طبیعی باشه میتونم غذا بخورم ولی خیلی کم چون سریع معدم درد میگیره و حالم بد میشه  ولی مامانی خیلی خوب بودیو منو زیاد اذیت نکردی گل من خیلی د وست دارم تا بدونم شما دخملی هستی یا پسلی البته برام فرقی نمیکنه بیشتر برای خرید میخوام اخه دلم میخواد زود زود برات خرید کنم اما همچنان باید من...
8 خرداد 1393

با تو بابا نیز بابا شد

سلام زندگی مامانی خوبی عزیزم اول از همه باید به بابا جونی روز مردو تبریک بگیم و ازشم معذرت خواهی کنیم چون خیلی گرفتار بودم نتونستم بیام تو روز مرد بهش تبریک بگم همشم به خاطر شما وروجک بود که  خود بابایی هم میدونه و توقعی نداره ولی همسر نازنینم شرمنده که با تاخیر البته تو وب بهت تبریک گفتم ایشاله سالیان سال سایت بالای سر منو وروجکمون باشه میدونم امسال خیلی روز پدر برات قشنگتر بود چون طعم پدر بودنو داری میچشی مطمئنم بهترین پدر دنیا میشی چون بهترین همسر دنیا هستی دوست دارم و بازم میگم روزت مبارک همسر نازنینم تا هستی و هستم دارمت دوست نازنین همسر دنیا ...........................و البته پدر نازنینم روزت مبارک حالا علت تاخیر مامانی یا...
28 ارديبهشت 1393

خبر جدید از نی نی

سلام مامانی خوبی جیگرم الان دقیقا یه نیم ساعتی میشه که از دکتر اومدیم خونه خدا رو شکر همه چی خوب بود هم حال من حال شما عزیزدل مادر الهی فدای اون قلبت بشم که وقتی صداشو شنیدنم نمیدونی چه ج.نی گرفتم مامانی فدات بشه اونقدر قلبت تند تند میزد عمر مامان بعد خانوم دکتر وزنو فشارمو گرفت که گفت خداروشکر خوبه و اولین سری ازمایش غربالگریرو برام نوشت که فردا صبح اول باید سونو بدم و خیلیم میترسم خداجونم خودت کمک کن نی نیم هیچ مشکلی نداشته باشه مامانی مواظب خودت باش و قول بده سالم و سلامت باشی و بعدشم باید بریم ازمایشگاه ازمایش بدیم هر وقت حاضر شد دوباره باید ببریم خانوم دکتر ببینه و ایشاله که مشکلی نیست و بعدشم دوباره سه هفته دیگه باید بریم پیش خانوم دکت...
20 ارديبهشت 1393

شرح حال خودم تو این روزها

سلام فرشته مهربون مامانی خوبی عزیز دلم ببخشید که دیر به دیر برات مطلب مینویسم نمیدونم چرا اون هفته کلا حالم خوب نبود و همش بیحال بودم و هیچی نمیتونستم بخورم و بازم از همه چی بدم میومد تا اینکه شد اول رجب و منم با اینکه حالم خوب نبود کلی باهات  حرف زدم که طاقت بیاری تا مامانی بتونه شب ارزوها رو روزه بگیره که صبح تا ساعت 10 صبح طاقت اوردی ولی بعدش زدی زیر قولتو مامانی حالم اونقدر بد شد که مجبور شدم برم چیزی بخورم و دیگه نشد روزه بگیرم اونقدرم ناراحت بودم که نگو اخه پارسال روزه بودم با بابایی دو تاییمون امسال دلم خیلی گرفت نتونستم روزه بگیرم و همش گریه میکردم اونقدر بی تاب بودم که نگو تا بابایی جونت ارومم کرد که ...
13 ارديبهشت 1393

جواب ازمایش و اولین سونو

سلام زندگی مامانی خوبی گلم دلم برات یه ریزه شده از دیروز تا حالا اونقدر دنبال کارای شماییم که وقت نکردم بیام برات بنویسم برات بگم عزیزم که دیروز بعد از ظهر با کلی مکافات بالاخره وقت شد بریم جواب ازمایشو بگریم اخه هر وقت اماده شدیم بریم بگیریم برامون مهمون اومد و افتاد عقب تا ساعت 5 که بالاخره رفتیم گرفتیم که خداروشکر مثبت بود اما گفت باید به دکتر زنان نشون بدید از اونجاییم که تعطیلات هستشو دکتر خودمم نیست مجبور شدیم بریم بیمارستان که کلی از این ور به اون ورمون کردنو اخرشم گفتن باید سونو گرافی انجام بدید تا معلوم بشه  اصلا حاملگی داخل رحمه یا خارج رحم که اولین سونو انجام شد و گفت قطعا شما حامله ای و داخل رحمی هستش و مشک...
4 ارديبهشت 1393

سال نو وخبر نو

سلام زندگی مامانی خوبی عسلم سال نوت مبارک جیگر گوشم اولا ببخشید که خیلی دیر اومدم سرم حسابی شلوغ بود همش یا مهمونی بودیم یا مهمون میومد برامون بگذریم که کلی خبر دارم برات عزیزم فکر کنم داری میایی پیشم عسل مامانی چند ساعت قبل سال تحویل بود که بابایی بالاخره یادش موندو برام بی بی چک خرید ومنم زودی رفتم بی بی رو امتحان کردم که دیدم خیلی  زود دو تا خط پررنگ ظاهر شد واقعا گیج شده بودم اصلا باورم نمیشد اومدم به بابایی گفتم دو تا خط شد گفت خداروشکر ولی من اصلا باورم نمیشد بابایی رو بغل کرده بودمو همش میگفتم یعنی خدا به ما بچه داد یعنی به این زودی دعاهام براورده شد پس حرف دکترا چی که میگفتم چون ٧سال نزاشتی نی نی بیاد کم کم یه ...
4 ارديبهشت 1393

تو اجابت یک دعایی

سلام زندگی مامانی سلام عمرم مامانی این روزها که میگذره و هر لحظه پیشمی به همه چیز فکر میکنم خیلی چیزا مثل یه خاطره از جلوی چشمام میانو میرن یاد تک به تک دعاهام میفتم که تو نبودنت از خدا خواستم تا بیایی پیشم یاد اون روزی که تو ماه محرم مامان بزرگ شله زرد نذری میپخت و من همش میرفتم شروع میکردم به هم زدن هم میزدمو ذکر میگفتمو دعا میکردم دعا میکردم تا زودتر بیایی پیشم تا دیگه یه مشکل جدید پیدا نشه یادش بخیر تمام تزیینات شله زردارو خودم انجام دادم اخرشم خودم دیگو با عمه جونیت شستیم یا اون شبهای هیئت رفتن که بابایی بهم گفت نیت کردی شب اول رفتی هیئت منم گفتم اره ولی هر کاری کردم نگفت ودش چه نیتی کرده و من هرشبی که وارد هیئت میشدم مامان ...
4 ارديبهشت 1393

با تو من نیز مادر شدم

سلام زندگی مامانی خوبی عزیزم امروز خیلی خوشحالم میدونی چرا اخه روز مادره و من با وجود پر از مهرو مبارک شماست که مادر شدم مامانی عاشقتم نمیدونی چه حس ناب و قشنگیه کلمه مادر من مادر شدم از وقتی تو اومدی تو وجودم منم میتونم بگم مادرم با افتخار داد بزنم و به همه بگم من یه مادرم یه مادر عاشق یه مادری که جونش بسته به جون نازنیننشه و با نفسای اون نفس میکشه و با وجود اون داره زندگی میکنه  نی نی ناز نازی مامانی امسال روز مادر واسم یه جور دیگه اس اخه تا به امروز همه فقط روز زنو بهم  تبریک میگفتن اما از امروز به بعد همه روز مادرو بهم تبریک میگن حتی بابایی صبح بهم میگه مامانی نازنین روزت مبارک نمیدونی چقدر بال در میارم وقتی این واژ...
30 فروردين 1393

هفت سین 93

سلام زندگی مامانی خوبی عسلم یادته گفته بودم از هفت سینم حتما برات عکس میگیرم میزارم تا ببینی چه مامانی داری عروسکم خوب دیگه اونقدر مسائل مهم تری پیش اومد که مامانی تازه وقت کرد تا برات بزاره  و به قولش عمل کنه جیگر طلای مامانی نمیدونی با چه ذوق و عشقی هفت سین امسالمو چیدم چقدر ارزو  کردم ارزو کردم تا ایشاله سال دیگه با شما نازنینم هفت سینمو بچینم اخه اون موقعه هنوز نمیدونستم اومدی پیشم چقدر ارزو کردم میچیدمو تو دلم هزار بار ارزو میکردم تا عیدی امسالم شما باشی و دیگه بیایی پیشم ارزو میکردم سال دیگه شما اون گوشه نشسته باشیو من هفت سین بچینم و با بابایی چقدر سر سفره ارزو کردیم تا سال دیگه کنارمون باشی که به لطف خدا خدا جون...
27 فروردين 1393