بهاره جون مابهاره جون ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مامان و بابای منتظر نی نی

روزدخترو همزمانی با خریدای بهاره جونیم

سلام دختر ناز مامانی روزت مبارک عشقم ایشاله به حق همین روز سالم و سلامت بیایی کنار مامانی راستی اولین کسیم که روز دخترو بهت تبریک گفت خاله مریم جونت بود که ازش تشکر میکنیم یادته مامانی هفته پیش قرار بود بریم واست خرید کنیم که واسه بابایی کاری پیش اومد که نشد اما این هفته جور شدو رفتیم فکر میکنم حکمتی توش بود که تو روز به این عزیزی که ولادت حضرت معصومه و روز دختره رفتیم واست خرید کردیم همین الان تقریبا یک ساعتی میشه که اومدیم و من زودی از بعضی از وسایلت عکس گرفتم که برات میزارم ایشاله بقیشم بعدا دوباره میزارم ایشاله به خوشی ازشون استفاده کنیو خوشت بیاد بهاره جونم از همین جام از مامانو بابای نازنینم تشکر میکنم همین طور بابا جونی که زحمت کشید ب...
6 شهريور 1393

چه زود شد شش ماه

سلام عزیزکم سلام ناز دونه مامان سلام بهاره جونیم خوبی گلم که میدونم خوبی عزیزم الان تو دلمی داری ول میخوری همه هستی مامانی منم دلم داره برات ضعف میره مامانی باورت میشه وارد شش ماهگی شدیم یعنی شش ماهه که تو دلمیو شب و روزو با هم سپری میکنیم اصلا باور کردنی نیست عزیزکم چقدر زود گذشت اصلا باورم نمیشه به این زودی شد شش ماه دارم لحظه شماری میکنم تا بگیرمت بغلم هر چقدر نزدیکتر میشیم به ماه نه ترس میاد سراغم و نگران میشم از زایمان همش میترسم خدای نکرده اتفاقی بیفته کم کم دارم از زایمان میترسم اما همچنان از سزارین بیشتر از طبیعی میترسم ایشاله که به مامانی کمک میکنی تا زایمان راحتی واسه هر دومون باشه همش دارم فکر میکنم چه شکلی هستی فرشته مامانی که مط...
29 مرداد 1393

روزوشبم با بهاره جونیم

سلام بهاره جونی مامانی خوبی قربونت برم نمیدونی با هم چه کیفی میکنیم دیگه داری قشنگ تکون میخوری منم کاملا از رو پوستم حست میکنم ورجه ورجه کردناتو و دلم برات غش میره گلم دیگه داری بزرگ میشه دیگه قیافه مامانی کاملا شده مثل مامانای باردار البته صورتم هیچ تغییری نکرده همه میگن خوشگلترشدی ولی شکمم یه کم بزرگ شده و داره کاملا میگه یه فرشته توشه به اسم بهاره جونی که همه زندگی مامانیشه حالا بگم از بابایی نمیدونی چه ذوقی میکنه وقتی تکون میخوری همش میاد دست میکشه روشکمم باهات حرف میزنه میگه یه تکون بخور ببینم که منم میگم بازور تکون نمیخوره خجالت میکشه نباید بهش خیره بشی اما بابایی میگه اگه دختر منه الان تکون میخوره تا باباییش ضایع نشه و در کمال ناباوری...
14 مرداد 1393

شرمنده که نبودم

سلام فرشته مامانی سلام دخترک نازم سلام بهاره جونم شرمنده که دیر اومدم مامانی اخه میدونی مامانی یکم ناخوش بود الان میگم چرا چون ماه رمضون شده الان دیگه اخراشه شبهای قدرم تموم شده روزای اول ماه رمضون مامانی روزه گرفت چند روز اول حالم خوب بود اما از روز 4 یا 5 بود که حالم بد شد یعنی یه معده دردی گرفتم که نگو با بابایی رفتیم دکتر کلی دعوام کرد که روزه نباید میگرفتی تو این وضعیتم نمیتونست چیزی بهم بده جز شربت معده که دیگه اومدیم خونه و من مامان خوبی شدم و به بابایی قول دادم که دیگه روزه نگیرم اما مگه این معده درد میزاشت هر چی میخوردم حالم بد میشد نمیخوردم حالم بد میشد وای نمیدونی خیلی روزای بدی بود همش گریه میکردم و بهت میگفتم مامانی دیگه روزه نم...
31 تير 1393

نی نی ما دخمله

سلام دخترکم عزیزکم فرشته مامانی خوبی عسلم بالاخره روز موعود فرا رسیدو صبح ساعت 8 با بابایی رفتیم سونو تازه نزدیکای نه ویزیت  شدم  رفتم طبقه بالا تا نوبت سونوم بشه که دیگه به بابایی گفتم برو سر کار من خودم تنها میمونم و بابایی رفت سرکار منم اونقدر نشستم تا نزدیکای ساعت 10:30نوبتم شد دل تو دلم نبود به خانوم دکتر گفتم جنسیتش مشخص میشه گفت اره فقط اصلا اولش حرف نزن چون سونو سلامت خیلی مهمی داری باید دقیق همه جای نی نی رو اندازه بگیرم کارم که تموم شد خودم همه چی رو بهت میگم فکر کنم ده دیقه ساکت بودم تا بالاخره گفت نظرخودت چیه واسه جنس نی نی گفتم هیچ نظری ندارم اول بگو سالمه گفت اره خداروشکر همه چیزش سالمه و یه دختر نازنینه ولی مامانی او...
7 تير 1393

وضعیت منو نی نیم

سلام گل مامانی خوبی عسلم دوشنبه وقت دکتر داشتم که بابایی رفتیم اول فشارم رو گرفت که سیزده رو هشت بود فکر کنم و گفت خوبه بعدشم صدای قلبتو گوش دادیم دوباره که اینبارم چون بابایی بیرون اتاق نشسته بود نزدیک در کاملا شنیده بود برای اولین بار و چقدر ذوق میکرد بعدش خانم دکتر وزنمو گرفت که گفت اصلا وزن اضافه نکردی میخواست قرص اشتها برام بنویسه که گفتم نمیخواد قول میدم تا دفعه بعد وزنم زیاد بشه و گفت اگه دفعه بعد وزن نگیری مجبورم بهت قرص اشتها بدم بعدم یه سونو گرافی نوشت تا ببینه شما کاملا سالمی مامانی خانوم دکتر میگفت یه سونو مینویسم تا ببینم بچم سالمه اخه میگفت تمام شماها بچه های اونیدو یه حس خاصی نسبت به همه اونایی که میان پیشش داره و فکر میکنه هم...
4 تير 1393

اتفاقات این چند وقته

سلام ناز دونم انار دونم یکی یدونم که دلم برات یه ریزه شده فرشته من اگر خدا بخواد این هفته میرم تا دکتر برام سونو گرافی بنویسه تا ببینم شما گل پسری یا گل دختر فقط خواستم بدونی واسه منو بابایی جونت هیچ فرقی نداره وقتی خودت مادر یا پدر بشی به این حرفم میرسی عزیز دلم دوست دارم اگه دختر باشی یه دختر نمونه باشی بعدش یه همسر نمونه بعدشم یه مادر نمونه دوست دارم تک تک باشی دوست دارم یارو یاورم باشی دوست دارم دختر تک مامانی باشی خیلی ارزوها تو سرم برات دارم دوست دارم عاشق باشی عاشق همه چی دوست دارم عشقو به معنای واقعی تو زندگیت تجربه کنی مثل عشق نابو تک منو باباییت دوست دارم خوشبختو سعادتمند باشی اما اگه گل پسری باشی دوست دارم کپی برابر اصل بابایی باش...
31 خرداد 1393

روزهای زیبای با تو

سلام دردونه مامان خوبی عزیز دلم این روزا بی طاقت شدم یه لحظه خوبم یه لحظه بدم دلم میخواد زودی بیایی پیشم دلم میخواد حالم خوب بشه تا خوب بهت برسم دلم میخواد حال بدم تموم بشه تا نکنه خدای نکرده مشکلی برات پیش بیاد اخه دوباره مامانی از همه چی بدم میاد فقط دلم میوه میخوادو غذا زیاد دوست ندارم گرمامم خیلی کلافم میکنه تازه شمام اصلا تکون نمیخوری تا دلم خوش بشه تکوناتو حس کنم میدونم خیلی زوده ولی قول بده زود زود خودتوبه مامانی نشون بدی فقط دلمو خوش کردم به شکمم اخه مامانی شکمم بزرگ شده بابایی میگه دیگه واقعا بچمون داره بزرگ میشه قبلا اصلا شکم نداشتی تازه بابایی در یک حرکت خودجوش رفته بود ازمایش مرحله دوم غربالگریرو گرفته بود به خانوم دکترم نشون داد...
21 خرداد 1393

دعا کن مامانی

سلام فرشته نازنین مامانی دیروز رفتیم دکتر که خداروشکر همه چی خوب بود دوباره صدای قلبتو شنیدم عزیزم دقیقا مثل صدای اسبی بود که به تاخت میرفت گل مامان خیلی خوشحال شدم نفس نمیکشیدم دقیق داشتم گوش میدادم تا صدای قلبتو بشنوم بعدش خانوم دکتر فشارو وزنم گرفت که گفت اصلا وزن اضافه نکردی ولی جای نگرانی نیست فقط الان تنها مشکلی که داریم همین جفت پایینه که خانوم دکتر گفت اگه خدای نکرده همین جوری پایین بمونه زایمان سزارین سختی در پیش داری از دیروز خیلی ناراحتم اخه از اولش من همش ارزو داشتم طبیعی زایمان کنم از سزارین میترسم حتی همون موقعه که وجود نداشتی اگه حرف زایمان میشد من با قلطعیت میگفتم زایمان طبیعی دوست دارم تو رو خدا مامانی همکاری کن تا این جفت ب...
11 خرداد 1393