بهاره جون مابهاره جون ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

مامان و بابای منتظر نی نی

تموم شد خونه تکونی مامانی

سلام عزیز دلم خوبی گلم دلم برات یه ریزه شده بود عروسکم مامانی بالاخره کارام تموم شدو فقط یه کوچولو ریزه کاری مونده و البته مبلامون اخه مامانی امسال بابایی مبلارو عوض کرد فقط به خاطر تو چون گفت اگه نی نیمون بیاد کلی مهمون میادو تازه همش میخواییم براش جشن بگیریم بزار مبلامون نو بشن  همشم استرس دارم خدا کنه قشنگ شده باشن مامانی اخه خودم رنگشو و با پارچشو انتخاب کردم بابایی میگه حتما قشنگ شده تو سلیقت خوبه وگرنه منو انتخاب نمیکردی فدای این باباییت بشم که همه چی رو به خودش ربط میده . خلاصه مامانی خیلی خسته شدم احتیاج دارم چند روزی استراحت کنم  ولی خوب هنوز کلی کار دارم چون هنوز خرید نکردم و هفت سینمم درست نکردم اخه مامانی هر...
12 اسفند 1392

حال این روزای مامانی

سلام عزیزکم مهربونم مونس و همدمم دیگه باهم اشتی کردیم عزیزم هر چند از اولشم قهر نبودیم فقط یه خورده دلم گرفته بود والا کی راضی میشه با دردونش قهر کنه مامانی حالا بگم از حال و روز خودم که از هفته پیش افتادم به جون خونه و دارم خونه تکونی میکنم که هم حالم خوب بشه و اون موضوع  رو یادم بره هم خوب داره عید میاد و طبق عادت هر ساله باید همه جا تمیز باشه منم که وسواسی دارم از پا میفتم مامانی منی که همیشه تا لنگ ظهر خواب بودم حالا از صبح الطلوع که بابایی رو راهی میکنم پا میشم به  کار کردن تا شب فقط وغاسه نمازو دعا خوندن یکم میشینم وگرنه مثل تراکتور کار میکنم تا زودتر تموم بشه خدارو شکر اتاق خوابارو تموم کردم و اشپزخونم تقریبا تمو...
6 اسفند 1392

نیومدی مامانی

سلام عزیز دل مادر اونقدر حالم بده که نمیتونم حتی بنویسم از دیروز یه بارم نتونستم بیام بهت سر بزنم چون باهات قهر بودم ولی خوب الان دیگه دلم طاقت نیاورد گفتم بیام بنویسم که مامانی چقدر بیمعرفتی چرا نیومدی عزیزم چرا به خدا التماس نکردی بیای پیشم چرا یه همچین داغ بزرگی رو گذاشتی گوشه قلب مامانی چرا .................. خیلی بی وفایی مامانی کادوی تولد بابایی که نشدی هیچ حتی نزاشتی خوشی تولدشو حس کنم حتی نشد یه ساعت یه ثانیه یا یه لحظه حس کنم و امیدوار بشم که هستی یعنی اینقدر عجله داشتی که منو بابایی بفهمییم که نیستی حتی یه روز جلوتر از موعود همیشگی باید پری میومدو روح و روانمو ناخوش میکرد و بهم میفهموندی که وجود نداری من حتی از این دلخوشیم محروم ...
28 بهمن 1392

تولد بابایی

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم تولدت مبارک همسر عزیزم همیشه برقرار باش تا بی قرار نباشی چرا که در تمام لحظه‌های سخت و مشکلات زندگی تو تنها تکیه گاهم هستی دوستت دارم و سالروز تولدت را تبریک می‌گویم . . . امشب که شب تولدته بهترین ها رو آرزو کن من هم از خدا همون بهترین ها رو برات آرزو مندم تبریک دست خالی مرا باسخاوت بی حدت بپذیر (تولدت مبارک) اگر باران بودم انقدر مي باريدم تا غبار غم را از دلت پاك كنم اگر اشك بودم مثل باران بهاري به پايت مي گريستم اگر گل بودم شاخه اي از وجودم را تقديم وجود عزيزت ميكردم ...
26 بهمن 1392

روزهای رویایی

سلام زندگی مامانی خوبی عزیزم این روزها مامانی همش تو رویا م همش حس میکنم پیشمی اونقدر که شب و روز به فکرتم دیگه تو خوابم ولم نمیکنیو تا صبح یا دارم باهات حرف میزنم یا حست میکنم اونقدر واضحه  که حتی خودمم باورم میشه وجود داری خلاصه این روزهام رویایی شدن هفته دیگه معلوم میشه هستی یا نه نمیخوام هیچ وعده و وعیدی به خودم بدم نمیخوام کاخ ارزوهام یه شبه خراب بشن  نمیخوام فکر کنم هستی ولی بعد ببینم نیستی نمیخوام عزیز مادر به خودم قول دادم اگه نشد اگه نیومدی زیاد ناراحت نباشم البته سعی میکنم سعی میکنم کمتر ناراحت بشم سعی میکنم زندگیم روال عادی خودشو طی کنه مثل این 7 سال سعی میکنم خوب باشم یادت باشه سعی میکنم البته به یاری خدا و ...
23 بهمن 1392

دردو دل از جنس مادرانه

سلام ناز دونه  مامانی خوبی عزیزم از دبروز اینجا کلی برف اومده و بالاخره امسال منم برفو دیدم مامانی اونقدر دوست داشتم برم برف بازی ولی خوب بابایی خیلی دیر میاد خونه چون نزدیک عیده و کاراش زیاده وقتیم میاد طفلکی اونقدر سردشه از دلم نمیاد بگم بریم بیرون تازه دیگه شب برفا اب شده اما اگه تو بودی دو  تایی میرفتیم برف بازی ولی خوب بازم شکر عیبی نداره من به این تنهاییا عادت کردم عشق مامانی .اعتراف  میکنم که خواب و خوراکو ازم گرفتی شبا تا نیمه شب بیدارمو همش بهت فکر میکنم به مسئولیت سنگینی که بعد از تو رو دوشام گذاشته میشه نمیدونم از پسش بر میام یانه بهدشم به این فکر میکنم نکنه دیر بیایی و اونوقت این یکی رو دیگه نمیدونم کجا...
16 بهمن 1392

دعوت از نی نی

سلام همه زندگی مامانی خوبی عزیزم بالاخره این انتظار لعنتی تموم شدو بعد از 7سال زندگی شیرین منو بابایی بزرگترین تصمیم زندگیمونو گرفتیم هر چند خیلی سخت بود و هنوزم هست و منم که خیلی ناز نازی به  همه چی دارم فکر میکنم ولی خیلی هم شیرین بود بعد از 7سال وای مامانی باور کردنی نیست  بعد این همه سال بالاخره شد انچه باید میشد و منو بابایی جونت دعوت نامه رو واست ارسال کردیم گل مامان شما دعوت شدی عزیزترینم به این دنیا البته از طرف منو بابایی و هنوز یه چیز مونده اونم اجازه خدا جونه عزیزم حالا دیگه باید خدا اجازه بده تا یکی از فرشته های اسمونیش زمینی بشن حالا دیگه همه چی تو دست خداست مامانی تو هم به خدا بگو دلت واسه منو بابایی تنگ ش...
13 بهمن 1392

دارم با خیالت نفس میکشم

سلام نفسم خوبی عزیزترینم روزهاو شب هاو ساعت هاو دقیقه ها و ثانیه ها و دارم میشمورم واسه داشتنت عزیزکم خیلی زیاد دوست دارم دوست دارم خیلی بیشتر از اونی که هست دارم با خیالت نفس میکشم دارم باهات هر ثانیه زندگی میکنم عزیزم پس زودی بیا تا رویاهام حقیقی بشن منو بابایی خیلی خوشحالیم همه تلاشمونو میکنیم تا تو رو داشته باشیم منتظرتم عروسکم منتظرتم ..................... اینجا صدای پا زیاد میشنوم… امــــــــــــــــــــــا هیچکدام تو نیستی…! دلم خوش کرده خودش را به اینکه شاید پا برهنه بیایی … این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نی...
10 بهمن 1392

نگرانی

سلام عزیز دلم خوبی قشنگم ببخشید که دیر به دیر بهت سر میزنم گلم اخه خیلی استرس دارم عزیزم  نمیدونم چرا یکمی نگرانم یکمی دلم میگیره بی حوصلم کلا حال خوشی ندارم سعی میکنم به چیزای خوب فکر کنم تا افکار منفی ازم دور بشن گلم واسه مامانی دعا کن اونم خیلی زیاد میدونی چرا اینجوری شدم چون دارم همش بهت فکر میکنم عزیزم کم کم داریم به روز موعود نزدیک مشیم و من میتونم به داشتنت امیدوار بشم خیلی خوشحالم ولی در کنارش نگرانم هستم بابت همه چی اینکه نکنه دیر بیایی و مامانی رو غصه دار کنی اینکه نکنه خدای نکرده زبونم لال یه مشکل جدید دیگه ای پیدا بشه اینکه نکنه از پسش بر نیام  نکنه نتونم مامان خوبی برات بشم نکنه نتونم خواسته هاتو براورده کن...
5 بهمن 1392